آرمانآرمان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دکتر آرمان

آرمان آرزوی زندگیمون

بازی با دستتات می کنی ...

عزیزم حالا دیگه دست های خوشگلت و شناختی و قبل از هر کاری به دستتات نگاه می کنی و چند دقیقه ای بازی می کنی و شروع به آواز خوندن می کنی... ...
6 آذر 1391

دوست دارم فرشته ی قشنگم

آرمان جونم تو قشنگترین فرشته ی کوچولویی هستی که خدا فرستاد تا زیباترین بهانه ی زندگیمون باشی . هر بار که می بوسمت و بغلت می کنم هزار بار خدا را بخاطر وجودت شکر می کنم. عاشق صدای خنده هاتم . وقتی که دستهای کوچولو و نازت را در دستم می گیرم انگار که تمام دنیا در دست من است. دوووووووووووووووووووست داااااااااااااااااااااااااااارم ...
4 آذر 1391

ترفند بغلم کن!

ماه من یکی از روش های دیگه ای که برای بغل کردن بلدی، وقتی که تو رختخوابی سرتو بالا می گیری و چند دقیقه ای بالا نگه می داری یعنی منو بغل کنید خونه مامان جونی بودیم گفتم بذار مسابقه بدم ببینید کدوممون بیشتر می تونیم سرمون و بالا نگه داریم، من یکی که بخدا کم اوردم...................وگردن درد کرفتم....... ولی تو ماشاا... نگه داشتی ! از دست تو ای پسر بلا هممون خندیدیم. بالاخره بااین ترفندا  می تونی حرف تو به کرسی بشونیا! احساس موفقیت بکنی ...ای شیطووون... ...
4 آذر 1391

ببین عشق چه کارا که نمی کنه........................!

شاعر شدن من و بابا بخاطر تو... سروده ی بابایی  پیسر پیسرو بله                     گل پیسرو بله تاج سرو بله                      عزیز پیسرو بله شا پیسرو بله                    ناز پیسرو بله جیگر پیسرو بله                   شکرپیسرو بله فقطم به...
3 آذر 1391

عزاداریات قبول عزیزم

قربونت برم که از الان امام حسین و می شناسی و داری براش عزاداری می کنی . تازه فیلمتم گرفتم که تندتند داری پرچم و تکون می دی... اشاا.... همیشه حسینی باشی و راهشون و ادامه بدی . راستی خوشگلم ، می خوای هفته دیگه یکشنبه علی اصغر بشیا...! خوش به سعادتت زیبای عالم   ...
1 آذر 1391

دمر شدنت دل و برد...

از این ماه که رفتی تو 5 ماه یه شیرین کاری دیگه ام یاد گرفتی که وقتی هیچکس حواسش نیس ،دمر میشی و سعی می کنی خودتو به جلو بکشی ... واااااااااای خدای من چقدر ذووووووووق داره این حرکاتت ،شادی خونمون هممون قربون صدقت می ریم وقتی این شیرین کاریا را می کنی... می گیم کمتر نمک بریز نمک پاش اینم بگما دیگه کارم از قبلا سختر شده همش نگرانم نکنه برگردی و من مشغول کارام باشم متوجه نشم . بخاطر همین تا مشغول کارامم زود زود بهت نگاه می کنم ... اینم خواب یه جور دل شوره مادرانس دیگه!   ...
30 آبان 1391

خوردن غذای جدید

این ماه که بردمت خانه بهداشت گفت که دیگه می تونی کمکی بخوری ، منم یخورده برات فرنی درست کردم تا بخوری وتپل مپل شی ... انگاری دوس داری و از مزش بدت نمیاد... نووووووووووووووووووووووش جوووووووووووووووونت ناز دلم آفرین بهت که مامانتو تو غذا خوردن اذیت نمی کنی عااااااااااااااااشقتم ...
28 آبان 1391

هدیه ی عزیز جون و بابا جون به مغز بادومشون

عزیز جون دید از بستا که این شا پسر بد خواب واز تشکش غلط می زنه و میاد بیرون ، به بابا جونی گفتش  که برای نوه ی گلمون یه تشک بدوزیم که بزرگتر باشه تا هر چقدر که می خواد غلط بزنه و بیاد بیرون... البته بگما قبل از بدنیا اومدن تو پسری ، یه بالش و تشکم آماده کرده بودن که وقتی می ری خونشون استفاده کنی ... دستشون درد نکنه که انقدر هردو تاپدر بزرگا ومادر بزرگات به فکر نوه ی عزیزشونن ...
27 آبان 1391

مرد سفر

دیروز صبح مثل همیشه ساعت 7از خواب بیدار شدم اما ایندفعه مامان و بابام بیدار بودن و دیگه جیغ نکشیدم که بیدارشون کنم. مامانی لباسامو پوشوند وبا عزیزو آقا جون وعمو احمد به قول بابایی راهی شهرگلها،محلات شدیم. بین راه واستادیم تا صبحونه بخوریم.عزیز زحمت آماده کردن صبحونه را کشیده بود،منم زحمت چایی ریختن و................ ایندفعه خیلی خسته نشدم و گریه نکردم چون مسیر خیلی طولانی نبود.زود رسیدیم.تو پارک سرچشمه یه نفر از بابایی ومامانی اجازه گرفت که ازم عکس بندازه.......... یه عکس حرفه ای با دوربین حرفه ای..............ازم انداخت. به خودم گفتم نکنه که من خوشگلمو خبر ندارم! بعد نهار رفتیم گلخونه واااااااااااااای ...
26 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دکتر آرمان می باشد