آرمانآرمان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دکتر آرمان

آرمان آرزوی زندگیمون

مرد سفر

1391/8/26 21:33
نویسنده : مامان
143 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز صبح مثل همیشه ساعت 7از خواب بیدار شدم اما ایندفعه مامان و بابام بیدار بودن و دیگه جیغ نکشیدم که بیدارشون کنم.

مامانی لباسامو پوشوند وبا عزیزو آقا جون وعمو احمد به قول بابایی راهی شهرگلها،محلات شدیم.

بین راه واستادیم تا صبحونه بخوریم.عزیز زحمت آماده کردن صبحونه را کشیده بود،منم زحمت چایی ریختن و................

ایندفعه خیلی خسته نشدم و گریه نکردم چون مسیر خیلی طولانی نبود.زود رسیدیم.تو پارک سرچشمه یه نفر از بابایی ومامانی اجازه گرفت که ازم عکس بندازه..........

یه عکس حرفه ای با دوربین حرفه ای..............ازم انداخت.http://www.khavaranshop.com/ 

خرید پستی از خاوران شاپ


به خودم گفتم نکنه که من خوشگلمو خبر ندارم!

بعد نهار رفتیم گلخونه واااااااااااااای چقد گل دیدم،ولی مامانی بابایی به جای گل برام یه قلک سفالی خریدن ک سوغات محلات باشه!

گفته بودم که مامان و بابام به فکر آیندمن دیگه!

مخلص کلوم یه پا ایران گرد شدمااااااااااااااااااااااااا

اینم سفر 4بود که برا م یه خاطره شد.


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دکتر آرمان می باشد