آرمان و پرهام جون
هدیه شب یلدا...
مامان جونم تو شب یلدا برام یه ماشین خوشگل عیدی داد مامانم به مامان جونی گفت که دیگه هیچی برام نگیره چون خیلی اتاقم شلوغ پلوغه اشاا... بزرگ شم و از خجالتت درام مامان جونی. یه ماشین خوشگل بخرم همش ببرمت گردش بعد شام رفتیم خونه عزیزجون که برام یه دست بلوزو شلوار خوشگل هدیه داد . ممنونتم عزیز... اولین شب یلدای زندگیم خیلی برام خوش گذشت.. ...
نویسنده :
مامان
14:26
پسرم یلدات مبارک
در بلندترین شب سال آرزوی من بهترین آرزوها برای توست.... همه لحظه های پایانی پاییزیت ،پراز خش خش آرزوهای قشنگ... ...
نویسنده :
مامان
14:17
آرام جانم
آرمان وعماد ....
امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشید و هوای هم وداشته باشید......... ...
نویسنده :
مامان
12:13
پسرک بد خواب ...
130 روز گذشت از باهم بودنمون
گل خوشبوی من ، چقدر داشتنت در زندگی قشنگه... حیات،نشاط،امید...هر چه زیبایی در دنیاست با وجودت به آن می رسم... چقدر لذت بخشه... حس قشنگ مادر بودن... هر روزی که می گذره به حضورت به وجودت وابسته تر می شم... مرد کوچک خونه ما... نفسم بسته به نفست نفسم... ...
نویسنده :
مامان
12:35
عطسه های برگشتی...
پرهام جون حالا من بعضی وقتا که می خوام عطسه کنم ،عطسم بر می گرده و می گم ه او ... اونوقته که مامانی و بابایی کلی به من می خندن... بابام میگه الهههههی زورت نمی رسه عطسه کنی... ...
نویسنده :
مامان
12:37