آرمانآرمان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

دکتر آرمان

آرمان آرزوی زندگیمون

روزت مبارک همسر خوبم...

همسر مهربونم روزت مبارک  تو برای من بهترین همسر و همسفر زندگی هستی و بهترین مادر برای آرمان دوستت داریم همسرم عزیزم ،   روز زن   فرصتی برای ابراز عشق من به توست و من با همه توانم صمیمانه تو را میبوسم و دوستت میدارم . . . ...
11 ارديبهشت 1392

بدرقه مامان جون و باباجون ...

 شب سشنبه ساعت 8.30رفتیم بدرقه مامان جون و بابا جون تا به امید خدا و بسلامتی برن زیارت خانه خدا تو ی وروجکم سوار اتوبوس شدی نشستی رو  صندلی مامان جونی ،   ،ماهم از اون شب تا مامانی جونینا برگردن اونجا موندیم تا خاله سارا و دایی حسین تنها نباشن... بخاطر همین نشد وبلاگتو آپ کنم امروز به خاطر سر زدن به خونمون اومدیم منم از فرصت استفاده کردم و اتفاقای جدید و ثبت کردم . اشاا...یکشنبه برمیگردن ویعنی 8.2.92 واااااااااااااااااااای ک چقد دلم براشون تنگ ...
4 ارديبهشت 1392

راه رفتن ...

عزیزم یاد گرفتی از مبل و پشتی بچسبی و راه بری الهی فدای ناز قدماااااااااات   ...
4 ارديبهشت 1392

نشستن به صورت مستقل...

الههههههههههههههههی قربون اون شیرین نشستنت گلم که دیگه میتونی بدون کمک یا تکیه دادن به پشتی بشینی ماااااااااااچ     ازبس که ای شونه تو دوس داری همش پیشت گمش کردی دوباره برات خریدیم ،فرداش شونه ات پیداشد... ...
4 ارديبهشت 1392

آش پشت پای مامان جون...

دیروز صبح رفتیم خونه مامان جونتا کمک کنیم برای درست کردن آش پشت پای مکه شون ولی طبق معمول مامان جونی همه کارا را خودش انجام داده بود وقتی که آمده شد بابایی و دایی کمک پخش کردنش  وکردن،از آش پشت پای مامان جونینا هم خیلی خوشت اومده بود چون خوب خوردی و بعدش گرفتی خوابیدی. خدا وکیلی عجب آشی بودا........................       بااین حال که آش خوردی ولی نمی دونم چرا داری شونتو می خوری گلم تو که سیر شده بودی   ...
24 فروردين 1392

رفتن به پارک

قند عسلمون با خوب شدن هوا دیگه می تونیم هر وقت که وقت آزاد داشتیم ببریمت پارک تا آب و هوات عوض بشه دیروز بعد از ظهر رفتیم پارک بابایی گذاشتت رو چمنا تا ازت عکس بندازیم ولی انگاری خوشت نیومد و گریه کردی . ولی گلها را خیلی دوس داری و کنارشون وایستادی و تونستیم چند تا عکس قشنگ ازت بندازیم         اینجاهم جورابتو بابایی در اورد تابغیر از خودت پاهاتم نفس بکشن   ...
22 فروردين 1392

سفربه شمال

شنبه شب با مامان جونینا  رفتیم خونه پرهام جونی تا صبح یکشنبه حرکت کنیم به سمت شمال . ساعت 6ونیم حرکت کردیم و ساعت 12ونیم رسیدیم. اینم عکس پسری تو اتاق خواب.  نهارو رفتیم رستوران خوردیم ولی با شیطنتای تو نمی فهمیدیم ک چجوری غذا می خوریم .   کنار دریا هم رفتیم روز اول هوا یکمی سرد بود ولی از فرداش هوا بهتر شد.اینم عکس نازت که خوابیده بودی و بعد بیدار شدی و با تعجب به دریا نگاه میکردی ... البته این دومین باری بود ک دریا و میدیدی عسلی         این عکسم محوطه خونه ای که گرفته بودیم.   که پارکم داشت و دوباره رفتی بازی بازی....      ...
13 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دکتر آرمان می باشد