بدرقه مامان جون و باباجون ...
شب سشنبه ساعت 8.30رفتیم بدرقه مامان جون و بابا جون تا به امید خدا و بسلامتی برن زیارت خانه خدا
تو ی وروجکم سوار اتوبوس شدی نشستی رو صندلی مامان جونی ،
،ماهم از اون شب تا مامانی جونینا برگردن اونجا موندیم تا خاله سارا و دایی حسین تنها نباشن...
بخاطر همین نشد وبلاگتو آپ کنم امروز به خاطر سر زدن به خونمون اومدیم منم از فرصت استفاده کردم و اتفاقای جدید و ثبت کردم .
اشاا...یکشنبه برمیگردن ویعنی 8.2.92 واااااااااااااااااااای ک چقد دلم براشون تنگ
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی