آرمانآرمان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

دکتر آرمان

آرمان آرزوی زندگیمون

هدیه ی عزیز جون و بابا جون به مغز بادومشون

عزیز جون دید از بستا که این شا پسر بد خواب واز تشکش غلط می زنه و میاد بیرون ، به بابا جونی گفتش  که برای نوه ی گلمون یه تشک بدوزیم که بزرگتر باشه تا هر چقدر که می خواد غلط بزنه و بیاد بیرون... البته بگما قبل از بدنیا اومدن تو پسری ، یه بالش و تشکم آماده کرده بودن که وقتی می ری خونشون استفاده کنی ... دستشون درد نکنه که انقدر هردو تاپدر بزرگا ومادر بزرگات به فکر نوه ی عزیزشونن ...
27 آبان 1391

مرد سفر

دیروز صبح مثل همیشه ساعت 7از خواب بیدار شدم اما ایندفعه مامان و بابام بیدار بودن و دیگه جیغ نکشیدم که بیدارشون کنم. مامانی لباسامو پوشوند وبا عزیزو آقا جون وعمو احمد به قول بابایی راهی شهرگلها،محلات شدیم. بین راه واستادیم تا صبحونه بخوریم.عزیز زحمت آماده کردن صبحونه را کشیده بود،منم زحمت چایی ریختن و................ ایندفعه خیلی خسته نشدم و گریه نکردم چون مسیر خیلی طولانی نبود.زود رسیدیم.تو پارک سرچشمه یه نفر از بابایی ومامانی اجازه گرفت که ازم عکس بندازه.......... یه عکس حرفه ای با دوربین حرفه ای..............ازم انداخت. به خودم گفتم نکنه که من خوشگلمو خبر ندارم! بعد نهار رفتیم گلخونه واااااااااااااای ...
26 آبان 1391

عید غدیر خم مبارک

من و بابایی ومامانی آماده شدیم تابریم عید دیدنی خونه مامان جونی ... برای مامان جون یه روسری خوشگل عیدی خریدم اشاا..........خوشش بیاد. جونمی  جون  می خوام عیدی بگیرم . مامان نرگس بذاره لای پولام تا برکت داشته باشه وهمیشه جیبام پر پول باشه!     ...
24 آبان 1391

جغجغه بازی

آرمان کوچولوی مامان ،تو ماه 4زندگیت خیلی کارها را یاد گرفتی ،الان دیگه می تونی همه چیزو سفت بچسبی ،واز دستت زود رها نشه جغجغتم میگیری و تکون میدی وبازی می کنی...................... خدا راشکر تا چند دقیقه هم که شده می تونی سرگرم باشی.................. جیییییییییییییییییییییییییییگر گوشم خیلی د   و س   ت  د  ا   ر   م   ...
23 آبان 1391

روروئک سواری

آرمان نازم،دیشب همش می خواستی تو بغل باشی ، تا زمین می ذاشتیمت   گریه می کردی ،گفتیم بذاریمت تو روروئک ببینیم می تونی بازی کنی و آروم بشی!   همین که نشستی تو روروئک شروع کردی به هول دادن ویه نمه هم راه رفتی...........   وااااااااااااااااااااای که چقدر برات ذوق کردیم نفسم.!   دستتم گذاشته بودی رو دکمه های آهنگ ویکسره داشت آهنگ می زد. بالاخره روروئکتم افتتاح کردی.......روروئک سواریت مبارک پسر ماهم. ...
22 آبان 1391

اولین عید قربان زندگیت مبارک گلکم

    پسر نازم می خواستم برات زودتر خاطره ی عید قربان و بنویسم ولی 2باره بخاطر   خراب بودن کیس که جند روزی طول کشید تا درست بشه ،حالا می نویسم که به   یادگار بمونه عزیزکم.     5 شنبه شب بود که می خواستیم بریم خونه مامان جونی عید دیدنی،که یک کیک خوشگل موشگل خریدیم   و رفتیم..........   ما کیک و می خوردیم و تو همینطوری........................   الهی.......................اشاا.....................سال دیگه خودت شیرجه می زنی تو کیک و..........................   اونوقت که ما باید همینجوری................................   آره به کیک نگا...
20 آبان 1391

شیرینک خانواده ،روز ملی خانواده مبارک

گل همیشه بهارم تمام وجود من وبابایی سرشار از عشق به توست. گل وجود تو زندگیمان را به گلستان تبدیل کرد و یه خانواده کامل شدیم. امیدوارم خانواده خوبی برات باشیم و با تمام وجود سعی در پرورش دادن و به کمال رساندنت کنیم. بهترین ها را برایت خواهانیم.  روز خانواده را به خانواده خوشبخت 3نفریمون تبریک می گم. ...
20 آبان 1391

واکسن 4ماهگی

گل پسرو امروز ساعت 8/30صبح بردیم واکسن 4 ماهگیش و زدیم ایندفعه 1 واکسن بود که به پای چپ زد یه کم گریه کردی. زود بغلت کردم و آروم شدی ،اومدیم خونه خوابیدی. هر 4 ساعت برات استامینوفن میدم که خدایی نکرده تب نکنی عزیزم. ...
18 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دکتر آرمان می باشد