آرمان یه حبه انگور
عکسای اولین سفرم به روستا
اینم عکس از اتاقم
تشکیل پرونده بهداشت
سلام امروز صبح زود من و مامان نرگس و بابا مهدی رفتیم خانه بهداشت محلمون تا پرونده بهداشت برای من باز کنن وقتی رسیدیم خیلی زود بود یه نیم ساعتی نشستیم تا کارکنان خانه بهداشت اومدن منم تو این مدت خوابیده بودم بالاخره کارکنانش اومدن و یه خانوم اومد تا برای من تشکیل پرونده بده بعدشم کلی با من سر و کله زد قد و وزن من را گرفت و به مامان نرگس گفت همه چیز خیلی خوب و نرماله ولی مامان از اینکه من بعد از خوردن شیر کمی بالا می آوردم ناراحت بود ولی خانومه گفت اینا همش طبیعی نگران نباش مامان هم خیالش راحت شد و با بابامهدی اومدیم خونه مامان جون .
نویسنده :
مامان
13:02
خاطرات قبل ازتولد
سلام میدونم دیر شروع کردیم خاطرات گل پسرمون را بنویسیم خیلی سرمون شلوغ بوده ولی قول میدیم که دیگه به روز باشیم . میخوام از روزی که نرگس جون را بردم بیمارستان براتون بگم اون روز (1٤ تیر ) که برای اولین بار رفتیم درست شب نیمه شعبان بود خیلی دوس داشتم آرمان شب نیمه شعبان به دنیا بیاد همه چیز داشت درست پیش میرفت ساعت 30/7 رسیدیم بیمارستان دل تو دلم نبود تا نرگس پذیرش بشه و بره به طبقه زنان یه ساعتی طول کشید تو این فاصله من کارای پذیرش را انجام دادم و وقتی نرگس داشت از پله ها بالا می رفت برای آخرین بار دیدمش و من از خوشحالی اشک تو چشمام جمع شده بود چون داشتم به آرمان نزدیکتر می شدم خلاصه هر چند دقیقه یکبار احوال مادر و بچه را از طریق مادر خا...
نویسنده :
مامان
18:41
تولد قشنگترین ستاره آسمون زندگیمون مبارک
دوباره ساعت 30/7 بیمارستان بودیم ولی این بار چون پذیرش شده بودیم مستقیم نرگس جون رفت طبقه زنان و منم مثل همیشه منتظر ماندم و دل تو دلم نبود و آنقدر در طبقه همکف قدم زدم که دیگه داشتم می افتادم تا اینکه ساعت 15/9 خبر دادن که نرگسی را بردن اتاق عمل و ساعت 30/9 مادر خانومم خبر داد که کاکل زری به دنیا اومد واقعاً از خوشحالی نمی دونستم چه کنم هرکاری کردم نذاشتن برم طبقه بالا تا هم خانمم را ببینم و هم گل پسرو خلاصه دو ساعتی طول کشید که مامان و بچه را بیارن بیرون منم تو این فاصله رفتم قسمت ثبت احوال تا اسم جیگری را تو شناسنامه هامون ثبت کنم و شناسنامه آرمان را بگیرم خلاصه مادر خانومم تونست بچه را بیاره طبقه همکف تا من ببینمش و منم اولین عکس زندگی...