آرمانآرمان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

دکتر آرمان

آرمان آرزوی زندگیمون

رفتن به مهمونی

1391/7/22 16:35
نویسنده : مامان
162 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه خونه دایی مامان دعوت بودیم منم آماده بودم تا تو این مهمونی برم مامان و بابا هم غروب که شد آماده شدن تا بریم تهران منم تو ماشین با خیال راحت خوابیدم نزدیک خونه دایی که شدیم مامانی منو از خواب بیدار کرد تا لباسای نو برام بپوشونه وقتی رسیدیم همه مهمونه اومده بودن مخصوصاً پسر خاله جونم پرهام که خیلی دلم براش تنگ شده بود ولی از دیدن اون همه فامیل اونم یکجا خیلی شوکه شدم بهتون بگم خیلیم خسته شده بودم چون هی منو از این دست به اون دست می کردن ، بالاخره مهمونی تموم شد و ما که از قبل قرار گذاشته بودیم بریم خونه عمه فاطمه از مهمونا خداحافظی کردیم و رفتیم خونه عمه  بنده خداها تا دیروقت همشون بیدار بودن تا ما برسیم وقتی رسیدیم عمه برام کلی خرید کرده بود یه پیراهن و شلوار خوشگل و یه کلاه خیلی قشنگ اینم عکسم با کلاه حالشو ببر.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

پرهام
22 مهر 91 13:39
پسرخاله جونم منم کلی از دیدنت خوشحال شدم. گرچه هر دومون خسته و گشنه بودیم نتونستیم باهم بازی کنیم!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دکتر آرمان می باشد