رفتن به مهمونی
جمعه بعد از نهار خوردن رفتیم خونه عمه رحیمه کلی هم خوشحال بودم آخه داشتم میرفتم نادیا جون را ببینم راستی نگفته بودم نادیا نوه عمه رحیمه اس و خیلی هم با مزه اس 15 روز از من کوچیکتره اولین باری که دیدمش تو عروسی خاله سمانش بود. راستی بهتون بگم من اونجا خیلی گریه کردم و مامان و بابا و عمه هر کاری کردن که من یه عکس قشنگ با نادیا کنار هم بندازیم نشد که نشد تا اینکه رفتیم خونه نادیا و تو اتاق اون من یه کم آروم شدم و بابایی تونست یه چندتا عکس بندازه عکسا را ببنید از اینکه خیلی خوب نشدن منو ببخشید قول میدم پسر خوبی باشم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی