آرمان و شاسخین قرمز
دایره کلمات آرمان کوچولو...
عزیزکم از سن 11ماهگیت این کلمه ها را میگی : آخ دق(زدن) چیه بابا ماما به به کیه ...
نویسنده :
مامان
12:38
مسافرت به شمال...
چهارشنبه 4/12رفتیم محمود اباد شمال باعزیزو عمو احمدوعمه فاطمه. سفر خوبی بود ولی تو شمال تو مریض شدی و اذیت میکردی حتی نتونستیم کنار دریا یه عکس خوب ازت بندازیم بااین حال کنار ساحل باسرگرم کردنت که چندتا سنگ دادیم بازی کنی تونستیم عکس بندازیم. اینجا هم مشغول ماسه بازی هستی که آخربازیتم یه مشت ماسه میذاری تودهنت فردا نهارم رفتیم جنگل خیلی با صفا بود بجه جون غذانمی خوری ولی این چیزارا خوووب دوست داریا ...
نویسنده :
مامان
13:58
12ماهگی اولین تولد زندگی آرمان...
روز تولد تو میلاد عشق پاکه برای شکر این روز پیشانیم به خاکه یه ساله که تو اومدی که منو به خنده مهمونم کنی که غمو از دل من برونی و مرهمم باشی و درمونم کنی توبهار عمرمنی عزیز من واسه پائیز دلم تو چاره ای شب و روزش دیگه فرقی نداره تو تموم لحظه هام ستاره ای وقتی بیرون می زنم از خونه مون تویی که همیشه دنبال منی می رم و دلم کنارت می مونه امید هر سال منی الهی صد ساله بشی منم و خدا و این یه خواهشم که تو باشی پیش چشمام تا ابد فرشته ی کوچک من! امروز روز توست.. آهنگ صدایت زیباترین ترانه زندگی است.. با بدنیا آمدنت بهترین هدیه را برایم به ارمغان آوردی ...
نویسنده :
مامان
18:48
تولدت مبارک
دیشب برای روز تولدت یک سبد ستاره چیده ام تکه ای ازماه را و یک شاخه نیلوفر تو متولد می شوی و من عاشق تر میشوم … آرمان عزیزم تولدت مبارک ! . ...
نویسنده :
مامان
7:55
تولد مامان جونی...
دیشب برای مهربون ترین و بهترین مادر دنیا تولد گرفتیم . برای مامان جونی گل پسرم. موقع شام خوردن تو حسابی شیطونی کردی و بعدش لالا کردی بخاطر همینم وقتی که تولد گرفتیم وجود گلت حضور نداشت و جات خیلی معلوم بود. تازشم دایی حسین برات کلاه تولد گرفته بود که سرت بذاری این صندوقچه هم از طرف تو به مامان جونی دادم که توش یه کریپس بود . از طرف من و بابایی هم یه بلوز ناقابل بود. خیلی باحال شده بود چون تونستیم سوپرایزش کنیم بخاطر همین که غافل گیر شده بودمیگم باحال بود . ...
نویسنده :
مامان
19:41