بازم واکسن.............
قشنگم،18 دی رفتیم خانه بهداشت که واکسن بزنی..بعد از گرفتن قدو وزنت ودور سر رفتیم اتاق واکسن که اول 2تا قطره داخل دهانت ریخت که قطره فلج اطفال بود بعد 2 تا واکسن به هر دوتا پات زدن . جیگرم سوخت نانازم خیلی گریه کردی ...... بعدش رفتیم خونه مامان جون تا خوب شدن درد واکسنت اونجا بودیم خیلی بی قراری کردی دلم خیلی می سوخت...... دیگه خیال هر دومون راحت چون تا 1سالگی دیگه واکسن نداری گلم. ...
نویسنده :
مامان
14:29
بهترین حس من تویی..............
احساس من به تو ، مابین حرفام نیست هرچی بهت میگم ،اونی که میخوام نیست برام هیچ حسی شبیه تو نیست کنار تو درگیر آرامشم همین از تموم جهان کافیه ...
نویسنده :
مامان
10:10
هفدمین ماه شکفتنت مبارک گل زندگیمون
آرمان جونم حالا 6 ماهگی و پشت سر گذاشته و وارد ماه 7زندگی شده . از حالت نوزادی کاملا در اومدی. حالا دیگه موقع خوابیدن سرت و راحت می تونی حرکت بدی و بدنت و به پهلو می کنی و می خوابی . من و بابایی از حضورگرمت تو زندگی لذت می بریم. ...
نویسنده :
مامان
12:49
هدیه ی قشنگ پرهام جونم
یه هفته ای شد که خاله جونم اومده پیشمون ،ماهم بیشتر خونه مامان جونی بودیم تا مامانم پیش خاله باشه و منم پیش پرهام جون . مامانم خاله اینا را دعوت کرد که امروز نهار بیان خونمون. اومدن و همگی دور هم بودیم پرهام رو تختخوابم رفت و با آویز بالای تخت بازی می کرد منم بغل مامان جونی بودم و داشتم سیب می خوردم.تازه می خواستم نسکافه خاله فرزانه را هم بخورم که مامانم نذاشت پرهامم برام یه پیراهن قشنگ هدیه داد. ممنونم پسر خاله ی عزیز. ...
نویسنده :
مامان
20:42
مرد کوچک خونمون
موندم چرا همه به این زیر پوشم می خندن............................. ...
نویسنده :
مامان
15:21
دل نگرانتم
عزیزکم 4روزبیشتر نمونده تا پابگذاری به هفدمین ماهگرد زندگیت ای وای دوباره واکسن داری و من نگران... انشاا..ب خیر آن روز سپری شود گلم....این نگرانی هم زود ب پایان رسد... ...
نویسنده :
مامان
17:34
عکس های آتلیه ...
و اماااا...این عکسهای هنری در آتلیه خاله سارا گرفته شده.......... ...
نویسنده :
مامان
10:13