دردو دل آرمان...
اصلا من بااین مامان و بابام قهرمهی میگن تو شیطونی میکنی!
تازشم چند وقت پیش منو تو بله برون عمو احمدم نبوردنوگذاشتنم خونه مامان جونی و بهمه گفتن که من رفتم کلاس گیتار...
هر چقدر بزرگتر میشم نگه داشتن من توی خونه مشکل تر میشه!! به شدت ددری شدم و همش دوست دارم از خونه برم بیرون.
عاشق نای نای کردن و بشکن زدن هستم!
البته اینم بگم که عاشق مهر و نماز هم هستم!هر کی نماز می خونه سریع و السیر خودمو میزسونم تا مهرو ور دارم بخاطر همین دستشون میگیرن که من نتونم
پنج شنبه رفتیم عروسی پسمل دایی بابایی بابا منو بلافاصله تحویل مامانی داد .
اونشب من همش تالارو بالا و پایین میرفتم و مامانی هم بدنبالم
خب پسمل خوبی بودم دیگه گریه نکردمسر شام خوردن هم همه ی شیوید پلورو ریختم زمین و شیویداشو به لوپام مالیدم با این کارم هرکی منو میدید به مامانم میگفت وااااااااااااااااااااای ترسیدم
البته این عکس انتظار کشیدن برای شام
حالا بنظرتون به مامانو بابام حق بدم که به من میگن شیطووووووووووووووووون؟؟؟