آرمانآرمان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

دکتر آرمان

آرمان آرزوی زندگیمون

سالی متفاوت با وجود تو...

نفس مامان و بابا تا شروع سال جدید فقط3 روز مونده . عید 91 همش به فکر عید 92 بودم که تو می خوای بیای پیشمون و بالاخره عید 92 در حال آمدن است و تو در کنارمونی . سال 92 با وجود گل بهشتی چون تو بهتربن عید ماست . سالی است متفاوت با سالهای دیگر خیلی از وجودت خوشحالیم. روزهایت همیشه بهاری و سبز آقا آرمانم.دردونه مامان و بابا .     اینم عکس سفره هفت سین سال گذشته که هنوز بدنیا نیومده بودی عزیزم...   ...
27 اسفند 1391

تلاش برای چهار دست و پا رفتن...

خوشگلم دوهفته است که داری سعی میکنی بتونی چهار دست و پا بری .فعلا که حالتش و در میاری ولی نمی تونی بری جلو زود سینه خیز می شی و جلو می ری . اشاا... زودتر بتونی بری ک برات ثبت کنم.
24 اسفند 1391

ورود به نهمین ماه زندگیت مبارک...

در روز تولدت من هر روز بیش از پیش به این راز پی می برم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی... تاریخ تولد بهانه ایست تا فراموش نکنیم آمدنت را... گل قشنگم تولدت مبارک     ...
17 اسفند 1391

آرمان منم بستنی خورد...

خاله سارا داشت بستنی می خورد و توی جیگر طلا همش دنبال سارا می رفتی تا بستنی بخوری که از آخرم سارا دلش نیومد و بهت بستنی داد آخه من میگفتم هم زود هم خیلی یخ اذیت می شی ولی تو انگار که خیلی بهت مزه داده بود تا آخر بستنی هم با سارا شریک شده بودی و همش بهش می خندیدی       الههههههههههههههههههی ،با این خوشمزه بسننی خوردنت ماااااااااااچ ...
15 اسفند 1391

ماست خوردنتم بامزس...

بابا یی با قاشق بهت ماست می داد ولی تو نمی خوردی ،با کاسه که بهت داد خوردی لابد فکر میکردی مزه ش  فرق می کنه این روشم خیلی خوب  جواب می ده هر وقت چیزی و نمی خوری با کاسه بهت می دیم یا تو استکان ،یه بار هم ماست و با استکان بهت دادیم یخورده خوردی یکمی تو غذا خوردنت بازی گوشی می کنی و راحت نمی خوری با هزار روش و ترفند بعضی وقتا بهت غذا میدم وروجک ...
10 اسفند 1391

کارهایی که انجام میدی...

یسری دیگه از کارایی که تو8ماهگیت داری انجام میدی عسلم، سینه خیز رفتنت دیگه خیلی با سرعت شده از این سر خونه زود خودتو می رسونی هر کجا که من هستم ،تو آشپزخانه یا اتاق... سفره که باز میشه می خوای بچسبی و به هم بریزی دیشبم لیوان آب و ریختی تو سفره یا می خوای دستتو ببری تو بشقاب . با ماشین اسباب بازی هم یاد گرفتی بازی کنی و بادستت هول بدی.   شکلکای بامزه هم از خودت در میاری...     عاشق آشپزخانه هم شدی دوس داری ببینی چه خبره که مامانی همش اونجاست! یکمی هم از سخنرانیات بگم... یاد گرفتی به غیر از بابابابا.....ماماما... گ گ  گ گ ...هم میگی. الهی قربون این همه شیرین کاریهت برم شیرینکم &n...
9 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دکتر آرمان می باشد