شب سشنبه بابا جونی ولیمه میداد تو تالار رضا ،من زورتر با دایی حسین رفتم تالار تا قبل اینکه مهمونها بیان اونجا باشم . بابا مهدی ام تو رو برد خونه عزیز جون ، یه دل سیر خوابیدی و بعد بیدار شدی و عمو احمد موهاتو درس کرد و بابایی ام لباساتو پوشوند اومدید تالار وااااااااااااااااااااااااااای که چه عسلی شده بودی تا دیدمت یه مااااااااچ آب دار ازت کردم. مامان جون هم یه عالمه سوغات اورده بود از اسباب بازی گرفته تا لباس برای تو و پرهام جون . این دسته گل و از طرف تو گلکم تقدیم کردیم به مامان جون و بابا جونی ...